استحمار تطمیعی، یا سودای پذیرفته شدن توسط یک درصد فوقانی جامعه | یادداشتی بر فیلم «در جستوجوی خوشبختی»، با بازی ویل اسمیت محصول 2006
فیلم در جستوجوی خوشبختی، مروج نوعی فردگرایی است. در شرایطی که جامعه به دو دسته تقسیم شده (یک درصدی ها که مالک نودونه درصداند، و نودونه درصد دیگر) ویل اسمیت (در نقش کریس گاردنر ) سودای ورود به یک درصد فوقانی جامعه را دارد. پس میبینیم قهرمان ما قرار نیست مناسبات ظالمانه عالم را تغییر دهد، فقط قرار است گلیم خودش را از آب بکشد.
فیلم همه جا تصویر مثبتی از طبقه مرفه دارد. افرادی مهربان و خوش نیت و خوش برخورد.
سودای ویل اسمیت، پیوستن به صف همین طبقه مرفه است.و خیلی واضح آن را بیان میکند. قهرمان داستان ما اصلاً دنبال خوشبختی نیست. خوب است بپرسیم: کدام خوشبختی؟ در تمام فیلم ویل اسمیت در جستوجوی شغل و پول است. وقتی شغل مورد نظرش را بدست میآورد میگوید: «به این قسمت از زندگی من میگن خوشبختی.» فیلم پول را معادل خوشبختی میگیرد و این خیلی بد است.
یک صحنه خیلی آزاردهنده در فیلم هست، جایی که ویل اسمیت میدود تا به صف برسد. صفی از بی خانمان ها که منتظر جای خواب هستند. از قضا ویل اسمیت آخرین نفر از صف است که جای خواب به او میرسد و بقیه صف بی خانمان ها ناامید برمیگردند. واکنش ویل اسمیت چیست؟ فداکاری میکند؟ نه. حتی ذرهای ترحم ندارد و میبینیم که راحتی خود را به قیمت رنج دیگران میپذیرد. فیلم به ما میگوید اگر میخواهی پیشرفت کنی، نباید ترحم کنی.
در نهایت فیلم حتی کارکرد به اصطلاح «انگیزشی» هم ندارد. اگر فیلم قرار است به ما بگوید که با تلاش میتوان موفق شد، به نظرم عملاً برعکس همین مطلب را به ما میگوید. چون موفقیت ویل اسمیت در فیلم، درواقع احتمال خیلی کمی داشت و خیلی راحت میشد تصور کرد که موفقیت او تقریباً یک در هزار است. همانطور که در عمل هم افرادی که از طبقه پایین جامعه، فقط با تلاش و نه وسیله دیگری، به ثروت دست می یابند یک در هزارند. از این جهت فیلم به نظرم نوعی استحمار است. استحماری که بر مبنای طمع کار میکند و سودای یک موفقیت سانتی مانتال و خیالی. پایان.