گروه سینما و عدالت آبپخش

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

خطر جذابیت‌های غیرسینمایی

به نام خدا
خطر جذابیت‌های غیرسینمایی

یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث موفقیت یک فیلم، و اقبال مخاطب به آن می‌شود، مساله جذابیت است. برای اینکه مخاطب از فیلم شما استقبال کند، مثلا وقت بگذارد و پای تلوزیون آن را تماشا کند، یا بلیط بخرد و در سالن فیلم شما را ببیند، یا لوح فشرده آن را بخرد و یا ... برای همه اینها، یکی از شرایط اصلی این است که فیلم شما به اندازه کافی جذاب باشد. برای اینکه یک فیلم، جذابیت واقعیِ سینمایی داشته باشد، نیاز به داشتن ایده خوب، صرف وقت و هزینه، فیلمنامه خوب و ... دارد. طبیعی است که ایده خوب خیلی سخت به دست می‌آید و آدمی هم که روی کارش وقت بگذارد و یک ایده خوب را تا تبدیل شدن به یک فیلم خوب، پرورش دهد کم گیر می‌آید. وقتی شما ایده خوبی برای فیلمسازی نداشته باشید، و فیلمساز کاربلد و ماهری هم نباشید، می‌توانید با به‌کارگیری جذابیت‌های غیرسینمایی (جذابیت‌هایی که برای ایجاد آنها لازم نیست سینما بلد باشید) فروش فیلم‌تان را تضمین کنید. جذابیت‌های غیرسینمایی خیلی سریع‌تر و راحت‌الحلقوم‌تر شما را به جواب می‌رسانند و فروش فیلم را -بدون نیاز به داشتن ایده خوب- تضمین می‌کنند. این نوع جذابیت‌ها، اما برای سینما بسیار خطرناک هستند و آفت هر نوع سینمایی به حساب می‌آیند. در این مطلب قصد دارم خطر این دسته از جذابیت‌ها را توضیح بدهم. اما قبلش بهتر است کمی با این جذابیت‌ها آشنا شویم. برخی از این جذابیت‌ها عبارت‌اند از:

۱-جاذبه موضوع داغ:
شاگرد تنبلی را فرض کنید که توان نوشتن یک مقاله خوب را ندارد. با خود فکر می‌کند که چطور نمره قبولی را از استاد بگیرد. ناگهان ایده‌ای به ذهنش می‌رسد. با خود می‌گوید: «من که بلد نیستم مقاله خوب بنویسم، اما موضوعی را انتخاب می‌کنم که استاد به آن علاقه دارد. استاد که ببیند من فلان موضوع را انتخاب کرده‌ام، به من ارفاق می‌کند و موقع نمره دادن دست بالا را می‌گیرد، هرچند مقاله خوبی هم نشده باشد.» این تکنیک نه فقط در دانشگاه، که در فیلمسازی هم کاربرد دارد. بلد نیستی فیلم خوب بسازی، عوضش موضوع خوب انتخاب کن. موضوع هم هرچقدر جنجالی‌تر و پرسروصداتر، بهتر. بگرد یک موضوع داغ پیدا کن. موضوع داغ هرچیزی می‌تواند باشد: تجاوز جنسی، پارانویای سیاسی، فرار مغزها، فقر و فحشاء و... هرچه موضوع داغ‌تر و ملتهب‌تر، احتمال فروش فیلم تو بیشتر. درنهایت هم مهم نیست که فیلمت خوب نشده، مهم این است که رفته‌ای سراغ فلان موضوع. به این میگن نانِ موضوع را خوردن و به عبارت دقیق‌تر، کاسبی با دردهای مردم.

۲-جاذبه سلبریتی‌ها:
اگر به هر علتی سراغ موضوعات داغ نرفته‌اید و قصد دارید یک فیلم معمولی بسازید، می‌توانید از سلبریتی‌ها در فیلم‌تان استفاده کنید. سلبریتی‌ها برای حضور در فیلم شما دستمزد بالایی می‌گیرند، عوضش فروش فیلم شما بالاتر می‌رود، پس دعوت از آنها صرفه اقتصادی دارد. افراد بسیاری هستند که به داستان یا موضوع فیلم چندان اهمیتی نمی‌دهند و ملاک انتخابشان، عکس سلبریتی‌ها روی پوستر فیلم است. هرچه یک سلبریتی طرفداران بیشتری داشته باشد، تاثیرش در فروش فیلم شما بیشتر است، و طبیعتا دستمزدی که طلب می‌کند هم بالاتر است. در واقع پولی که او می‌گیرد، بابت انجام کار حرفه‌ای (بازیگری) نیست، بلکه صرفا بابت حضورش در فیلم پول می‌گیرد. بیشتر توضیح نمی‌دهم چون مصداقش را این روزها حتما دیده‌اید.

۳-جاذبه پروداکشن:
یکی دیگر از شگردهایی که در صورت نداشتن ایده خوب برای ساخت فیلم، خیلی به کار می‌آید، تمرکز روی پروداکشن فیلم است. خب هر فیلمی برای اینکه واقعی‌تر به نظر برسد، باید روی اجرای صحنه‌های مختلف وقت و هزینه کافی بگذارد. به این اصطلاحا پروداکشن گفته می‌شود. فیلم‌های بیگ‌پروداکشن (big production) آن دسته از فیلم‌ها هستند که پروداکشن عظیم‌تر و پرزرق ‌و برق‌ تری دارند. یعنی مثلا اژدهاهای شبیه‌سازی‌شده بیشتری دارند، دکور عظیم‌تری دارند، صحنه‌های اکشن خیلی خفن! شبه‌واقعی (یا حتی واقعی) دارند، جلوه‌های ویژه و مناظر چشم‌نوازتری دارند، از خانه‌های گران‌قیمت‌تری برای فیلم‌برداری استفاده کرده‌اند و... هرچند پروداکشن بزرگ و پرخرج، بدون داشتن ایده خوب، عملا هدر دادن پول و امکانات است، اما همچنان ممکن است توجه برخی مخاطبین را جلب کرده و میزان فروش فیلم را بالا ببرد. دقت کنید سازندگان این دسته از آثار، بیش از آنکه فیلم‌ساز باشند، یک تکنیسین قوی هستند. یک تکنیسین قوی قطعا به درد می‌خورد، اما نه در مقام کارگردان.

۴-جاذبه جنسی:
جاذبه جنسی هم که خیلی توضیح خاصی لازم ندارد. همه ما بالاخره یا زن هستیم یا مرد، و در هرکدام از این دو حالت با مساله جنسیت ناآشنا نیستیم. وقتی فیلم‌ساز ایده درست و حسابی برای ساخت فیلم نداشته باشد، ممکن است بخواهد با صِرف گنجاندن صحنه‌های تحریک‌آمیز در فیلم، به فروش دست پیدا کند. بالاخره فیلم‌هایی که یک سطر فیلمنامه فکرشده ندارند، بازی‌های بسیار بی‌مزه‌ای دارند، و بعضی موقع هر دیالوگ‌شان مثل آب یخی روی سر آدم است، باید یک جوری بفروشند دیگر. بگذریم. این نوع جاذبه چون هزینه و امکانات کمتری هم لازم دارد (نسبت به جاذبه پروداکشن)، در کشورهایی که امکانات فیلم‌سازی پایین‌تر است، بیشتر مورد استفاده قرار می‌گیرد. مثلا ترکیه، ایران قبل از انقلاب (و حتی بعد از انقلاب) و...

۵-جاذبه تبلیغات:
فرض کنید تا اینجای کار ساخت فیلم تمام شده، و شما درست و حسابی نتوانسته‌اید جذابیت لازم را ایجاد کنید، یا اینکه ایجاد کرده‌اید اما پیش‌بینی‌تان این است که به آن اقبال و فروشی که انتظار دارید دست نخواهید یافت. اما حالا دیگر فیلم ساخته شده و شما وقت یا هزینه برای بازگشت به ابتدای راه و بهتر کردن کارتان را ندارید. چه باید کرد؟ آهان. اینجاست که با کمی هزینه کردن روی تبلیغات، می‌توانید بازگشت سرمایه خوبی داشته باشید. احتمالا منتقدین و شخصیت‌هایی هستند که پول می‌گیرند و از کار شما تعریف می‌کنند، و مجلاتی هم هستند که پول می‌گیرند و پوستر فیلم شما را روی جلد می‌چسبانند، پیج‌های اینستاگرامی پیدا می‌شوند که با دریافت هزینه، فیلم شما را تبلیغ می‌کنند و حتی جشنواره‌هایی هستند که در ازای دریافت پول، به فیلم شما جایزه می‌دهند (بالاخره پول برگزاری جشنواره باید از یک جایی بیاید دیگر). پس کافیست کسانی که پول می‌گیرند و ازتان تعریف می‌کنند و برایتان نوشابه باز می‌کنند را پیدا کنید و کمی در این مرحله هزینه کنید. همین!

۶-دیگر جاذبه‌ها:
چیزهای دیگری هم اگر خودتان یادتان آمد اضافه کنید. مثلا دعوت از یک خواننده معروف و چسباندن ترانه‌های حوصله‌سربر بی‌ربط وسط فیلم...

خب، سوال این است که راه‌حل این مشکل چیست؟ برای پیدا کردن راه‌حل، باید ریشه این مشکل را پیدا کنیم. ریشه این مشکل را در یک عبارت ساده می‌توان فهمید: قانون عرضه و تقاضا. چرا چنین فیلم‌هایی ساخته می‌شوند؟ چون مشتری دارند. چون مردم پول می‌دهند تا همین فیلم‌ها را ببینند. مثل این است که بپرسی چرا رستوران‌ها غذاهای چرب و چیلی که روغن از آنها چکه می‌کند به مردم می‌فروشند؟ خب ساده است. چون مردم غذاهای چرب و چیلی دوست دارند. تقاضای این نوع غذاها وجود دارد، پس خودبه‌خود یک عده‌ای می‌روند که همین را عرضه کنند. به این می‌گویند قانون عرضه و تقاضا. اگر می‌خواهیم ریشه‌ای مشکل را حل کنیم، باید تقاضا را از بین ببریم. وقتی تقاضا از بین رفت، عرضه‌ای هم در کار نخواهد بود. اگر مردم یاد بگیرند که غذای ناسالم نخورند و فیلم ناسالم نبینند، کسب و کار کسانی که غذا یا فیلم ناسالم تولید می‌کنند هم کساد خواهد شد. اگر ریشه‌ای مشکل را حل نکنیم و فرهنگ مردم را اصلاح نکنیم، تقاضا همچنان وجود خواهد داشت. وقتی تقاضایی باشد، عرضه خودبه‌خود یک سوراخی برای نفوذ پیدا خواهد کرد. پری‌رو تاب مستوری ندارد، گر در ببندی، سر از روزن برآرد... اگر تقاضا وجود داشته باشد، نمی‌توان با سانسور و بگیر و ببند جلوی عرضه را گرفت. بگذارید یک مثال بزنم: چرا انیمیشن‌های هالیوودی «قصه دراماتیک سینمایی» دارند؟ چیزی که باعث شده تقریبا برای همه سنین در همه نقاط دنیا جذاب باشند. به نظر من علت اصلی این مساله مخاطب است. فیلم‌ساز در مقابل خود کودک را به عنوان مخاطب می‌بیند و قرار است راهی برای سرگرم کردن او پیدا کند. خب می‌رود گزینه‌های مختلف را برای سرگرم کردن کودک امتحان کند. او پس از مدتی متوجه می‌شود که حیله‌های قبلی‌اش دیگر جواب نمی‌دهند. کودک فریب سوژه ملتهب را نمی‌خورد. چرا؟ چون کودک اصلا خبری از این چیزها ندارد و در عالم کودکی خودش زندگی می‌کند. سلبریتی‌ها هم خیلی جوابگو نخواهند بود. چون کودک جماعت، اولا خیلی ارتباطی با سلبریتی‌ها ندارد (آنقدر که ما بزرگ‌ترها داریم) و ضمنا سلبریتی‌ها توی کارتون که دیگر نمی‌توانند بیایند. کارتون است. فیلم که نیست. کودکان همچنین به فهرست جوایزی که فیلم از جشنواره‌ها گرفته هم توجهی ندارند. اصلا جزء دغدغه‌هاشان نیست. جاذبه جنسی هم جواب نمی‌دهد. چون کودکان به اندازه بزرگ‌سالان هنوز درگیر مساله جنسی نشده‌اند. (ضمن اینکه فیلم‌های رده سنی کودک و نوجوان، محدودیت استفاده از صحنه‌های جنسی هم دارند، حتی در جایی به اسم خارج! و همچنین در همه جای دنیا، کودکان با والدین خود فیلم می‌بینند، و اگر صحنه‌های جنسی در این آثار گنجانده شود، ممکن است والدین، این فیلم‌ها را برای تماشای کودکان‌شان انتخاب نکنند.) نه سلبریتی، نه اسکار و کن، نه صحنه‌های جنسی، نه موضوع داغ تنوری. ای بابا! پس این وروجک‌ها را چجوری باید سرگرم کرد؟ فقط یک روش دیگر مانده: استفاده از جاذبه پروداکشن. که آنهم بدون «قصه دراماتیک سینمایی» جواب نمی‌دهد. تنها چیزی که واقعا و به تمام معنا کودکان را جذب می‌کند، قصه است. کودکان با هیچ‌چیز به اندازه قصه ارتباط نمی‌گیرند. پس فیلم‌ساز چاره‌ای نمی‌بیند جز اینکه دغل‌بازی را کنار بگذارد و برود فیلمِ خوبِ قصه‌گو بسازد و البته برای این کار باید زحمت کشید و عرق ریخت. انیمیشن‌های هالیوودی اینجوری پیشرفت کردند عزیزم. هالیوود می‌خواست با کودکان ارتباط بگیرد و رویشان تاثیر بگذارد. اگر می‌توانست با همان روش‌هایی که سر ما بزرگ‌ترها کلاه می‌رود، سر بچه‌ها هم کلاه می‌گذاشت و اینهمه هزینه نمی‌کرد. اما می‌بیند چاره‌ای ندارد. کودکان برخلاف انتظار فیلم‌بین‌هایی به شدت قهارتر و تیزبین‌تر از ما آدم‌بزرگ‌ها هستند. سر آنها به این راحتی کلاه نمی‌رود. هالیوود مجبور می‌شود برای ارتباط گرفتن و تاثیرگزاری روی مخاطب کودک، برود فیلم خوب بسازد. اگر ما آدم‌بزرگ‌ها هم مثل وروجک‌ها فریب حنای فیلم‌ساز را نمی‌خوردیم، عاقبت سینمای بزرگ‌سال این نمی‌شد. کودکان به صورت طبیعی و به اقتضای سن‌شان، تقاضای یک سینمای سرگرم‌کننده غیرفریب‌کار داشته اند. خب چون تقاضا بوده، عرضه هم به همین سمت رفته است. حالا ما باید از خود بپرسیم که چه می‌خواهیم؟ مثل کودکان یک سینمای سرگرم‌کننده باکیفیت می‌خواهیم؟ سینمای دغدغه‌مند اجتماعی می‌خواهیم؟ سینمای هویت‌دار می‌خواهیم؟ نمی‌دانم چه می‌خواهیم. هرچه که می‌خواهیم اول باید تقاضایش را بوجود بیاوریم. با نوشتن نقد. باید با نقد، بزرگ‌سالان را هم مثل کودکان فیلم‌بین‌هایی تیزبین بار بیاوریم و ذهن‌شان را به تحلیل عادت بدهیم تا فرق جنس اصل و بدلی را بفهمند و سرشان کلاه نرود، در غیر این صورت همین آش خواهد بود و همین کاسه. این مشکل فقط با نقد قابل حل است، نه چیز دیگر. فقط با نقد می‌توان مردم را آگاه کرد و متوجه‌شان کرد که فیلم‌ساز دارد سرشان کلاه می‌گذارد. فیلم‌ خوب می‌خواهیم؟ باید تقاضایش در مردم بوجود بیاید. فیلم بد نمی‌خواهیم؟ باید تقاضایش را از بین ببریم. امیدوارم هرکدام از ما به سهم خودمان بنویسیم و آگاه کنیم. دم همگی گرم و سر همگی خوش. پایان.

۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۶:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

شاهکار فراموش‌شده: یادداشتی بر فیلم Ballast 2008 اثر لانس هامر

به نام خالق زیبایی‌ها

 

شاهکار فراموش‌شده

یادداشتی بر فیلم Ballast 2008، اثر لانس هامر

 

چکیده

    تنها ساخته لانس هامر، کارگردان مهجور و گمنام آمریکایی، فیلمی زیبا، ساده و در عین حال بسیار پیچیده و به عبارتی سهل و ممتنع است. فیلمی که علی‌رغم ظاهر ساده و پیش پا افتاده‌اش، به زعم حقیر هم‌سنگ آثار بزرگ سینمای کلاسیک است و نشان می‌دهد که در دوران کنونی نیز، همچنان امکان خلق آثار کلاسیک عمیق وجود دارد. عجیب اینجاست که این شاهکار سینمایی، به شدت مهجور است و ناشناخته. بداعت و کیفیات شگفت‌انگیز فیلم از یک سو، و گمنامی و ناشناخته ماندن آن از سوی دیگر مرا بر آن داشت تا درخور سواد اندک خودم، یادداشتی هرچند دست و پا شکسته درباره این فیلم بنویسم. رهاورد این یادداشت دست و پا شکسته، اگر ارائه یک رویکرد ناب فرمالیستی نباشد، حداقل آشنایی مخاطب با این شاهکار سینمایی که هست. باشد که به بهانه این یادداشت، این فیلم مهجور و گمنام شناخته شود و در محافل سینمایی مورد بحث قرار گیرد.

 

متن اصلی

    فیلم با پرواز پرنده‌ها آغاز می‌شود و پسرک قصه ما که در حال بازی و تماشای منظره است. در همان افتتاحیه، کارگردان موفق می‌شود ما را وارد فضای فیلم کند. رنگ‌های فیلم، به خصوص رنگ آسمان مرا به یاد شاهکار بزرگ سینمای فرانسه، ارتش سایه‌ها (ملویل: 1960) می‌اندازد. رنگ‌ها و نیز سکوت حاکم بر اثر متناسب است با تنهاییِ شخصیت‌های داستان. معماری منفرد و جدا افتاده‌ی خانه‌ها نیز به خلق فضای متناسب با قصه و شخصیت‌ها کمک می‌کند. شخصیت‌هایی تنها و دور از یک‌دیگر. اگر کارکرد سینما را خلق «رویای بیداری» بدانیم، این فیلم از معدود آثاری است که قادر به خلق این رویای بیداری است و افتتاحیه، دروازه ورود ما است به این رویای بیداری. پس از افتتاحیه مختصر اما گیرا، داستان فیلم آغاز می‌شود. اتوموبیل همسایه به سمت خانه لارنس در حرکت است. جان، همسایه‌ای که از نبود لارنس و برادرش نگران شده، آمده تا به آنها سری بزند. جلو می‌آید و از پشت در آنها را صدا می‌زند. جان (همسایه)، شخصیتی است که نه تنها طرز نگاه و لحن بیانش، بلکه روش و منش او مهربانانه و همدلانه است. جان تنها در دو صحنه فیلم حضور دارد. یکی همین صحنه آغازین فیلم، دیگر زمانی که پس از مدتی به عیادت لارنس می‌آید و او را به شام دعوت می‌کند. علی‌رغم این حضور بسیار اندک، اما یکی از نقاط قوت فیلم، همین حضور مختصر اما تاثیرگذار جان است. مهربانی جان در این فیلم، نه یک مهربانی تصنعی و یا تحمیلی که یک مهربانی واقعی است.

    فیلم سه شخصیت اصلی دارد: لارنس، همسر سابق برادر و برادرزاده‌اش. و نیز همسایه که حضوری بسیار مختصر دارد. قصه فیلم از این قرار است: برادر لارنس (داریوس) در اثر خودکشی از دنیا رفته، لارنس نیز خودکشی می‌کند، اما توسط جان نجات می‌یابد. حالا رابطه لارنس و همسر سابق برادر و برادرزاده‌اش مساله است. محور فیلم رابطه این سه شخصیت است. رابطه‌ای که آرام آرام از تنافر و بیزاری به سمت عشق و دوستی می‌رود. محبت، مهربانی و فداکاری شخصیت‌های فیلم به شدت زیبا و رشک‌برانگیز است. اولین رو در رویی لارنس و برادرزاده‌اش را در نظر بگیرید: برادرزاده با اسلحه او را تهدید می‌کند و از او پول می‌خواهد. این صحنه که ظاهرا باید صحنه‌ای خشونت‌بار باشد، اما در میزانسن به شکلی منحصر به فرد اجرا می‌شود، به گونه‌ای که ما چیزی جز انسانیت در درون این دو شخصیت نمی‌بینیم. اساسا رابطه این سه شخصیت در این فیلم بر مبنای انسانیت و مهربانی است. مهربانی و انسانیتی ذاتی و نه تحمیلی.

    هرآنچه در فیلم رخ می‌دهد، چیزی جز اراده شخصیت‌ها نیست و این به این معنا نیست که کارگردان در پشت فیلم حضور ندارد. بلکه به این معنا است که کارگردان حضوری موثر در فیلم دارد، اما او به قدری بر فیلم احاطه دارد که اراده او و حضورش احساس نمی‌شود. گویی هیچ چیز از طرف کارگردان بر شخصیت‌ها تحمیل نمی‌شود و این حاصل پرداخت هنرمندانه و موشکافی دقیق و جزء به جزء میزانسن است. تنها در صحنه پایانی فیلم است که احساس می‌شود کارگردان قصد دارد چیزی جز اراده ذاتی شخصیت‌ها به فیلم تحمیل کند و اینجاست که سایه کارگردان بر فیلم پررنگ (و در واقع کم‌رنگ) می‌شود. صحنه پایانی فیلم، جایی که همسر سابق برادر می‌رود و لارنس را سوار اتوموبیل می‌کند، کمی غیر قابل باور است. اما به غیر از این صحنه، تمامی آنچه در فیلم اتفاق می‌افتد باورپذیر است.

    فیلم توجه بسیار ویژه‌ای به جزییات دارد. در عین توجه به جزییات، اما کلیت اثر نیز بسیار منسجم است. نماهای منفرد چنان در کلیتی به هم پیوسته و واحد، کیفیتی رویاگون خلق می‌کنند و چنان از ابتدای اثر تا انتها مخاطب را مسحور و مجذوب می‌سازند که به سختی می‌توان بدون آنکه کیفیت سحرآمیز و خیال‌گونه اثر مخدوش شود، در اجزای به هم پیوسته آن دست برد و چیزی را جا به جا کرد. این جزییات چه در قصه و چه در فضاسازی فیلم نقشی اساسی ایفا می‌کنند. فیلم کیفیتی مستندگونه دارد که حاصل فضاسازی واقع‌گرایانه و کیفیت روزمره قصه است. فضای فیلم به علت استفاده از لوکیشن‌های واقعی (دلتای ‌می‌سی‌سی‌پی) آثار نئورئالیست‌های ایتالیا را به خاطر می‌آورد. این کیفیت مستندگونه و فضاسازی نئورئالیستی متناسب با مشی سیاسی اثر به عنوان فیلمی از سینمای مستقل است. اگر مستقل بودن را به معنای فاصله گرفتن از ابتذال رایج و تن در ندادن به قائده فروش به هر قیمت و دیده شدن به هر نحو ممکن بدانیم، این فیلم قطعا یکی از مصادیق سینمای مستقل است. گرچه تاکید فیلم بر روابط انسانی است، اما فیلم کارکردی به وضوح سیاسی دارد. درحالی که سینمای آمریکا، شهر آمریکایی را به صورت آرمان‌شهر تکنولوژیک تشکیل شده از خیابان‌های مدرن، احاطه شده با آسمان‌خراش‌های شیشه‌ای تصویر می‌کند، این فیلم می‌کوشد تصویری نزدیک، مستند و واقعی از فقر در جامعه آمریکا نشان دهد. اینجا محیط از کارکردش به عنوان بستری برای روایت قصه و کنش شخصیت‌ها فراتر می‌رود و معنایی سیاسی-اجتماعی پیدا می‌کند.

    البته فیلم اسیر نمایش فقر نمی‌شود و آنچه در فیلم اهمیت می‌یابد نمایش وجه قهرمانی انسان‌هایی است که در دل فقر، بیکاری و فردگرایی خردکننده آمریکایی، همچنان انسانیت خود را حفظ می‌کنند. از این منظر، این فیلم، اثر بزرگ سینمای کلاسیک، خوشه‌های خشم (فورد: 1940) را به یاد می‌آورد. شخصیت‌های فیلم قهرمانانی به ظاهر کوچک، با قلب‌هایی بزرگ اند. مادر در این فیلم شخصیتی فداکار است که در سخت‌ترین شرایط کاری، در پی فراهم کردن زندگی برای فرزندش است. لارنس شخصیتی صادق، مهربان، صبور، استوار و قابل اتکا دارد و جان، همسایه‌ای که بدون هیچ چشم‌داشتی مهربان است.

    این اثر به عنوان فیلمی از سینمای مستقل آمریکا توانسته یک تجربه ناب سینمایی خلق کند، شخصیت‌هایی قهرمان و باورپذیر بیافریند و نیز قصه‌ای روان که به راحتی با مخاطب عام ارتباط برقرار می‌کند و در عین حال تصویری واقع‌گرایانه و مستند از حاشیه آمریکا نشان ‌دهد و تمام این دستاوردها –که خود در ابتذال امروز سینمای جهان کم‌نظیر است- با هزینه‌ای بسیار اندک، در لوکیشنی بسیار محدود با امکاناتی بسیار ساده و تعداد بازیگرانی که به انگشتان دست نمی‌رسند، به دست آمده. از این جهت به نظرم این فیلم قابل ستایش است.

    این فیلم زیبا، ساده و در عین حال پیچیده و به عبارتی سهل و ممتنع است. گرچه لانس هامر تنها همین یک اثر سینمایی را در کارنامه کارگردانی‌اش دارد، اما به اعتبار همین یک اثر می‌توان او را در شمار فیلمسازان بزرگ معاصر آمریکا و حتی جهان به شمار آورد. فیلم علی‌رغم زیبایی و اعجاز شگفت‌انگیزش، اما به شدت گمنام و مهجور مانده. حقیر امیدوارم با این یادداشت به شناخته شدن فیلم کمک کرده باشم. پایان.

 

1-متاسفانه فیلم عنوان فارسی ندارد، حقیر نیز معادل فارسی مناسبی برای آن پیدا نکردم. به همین جهت عنوان انگلیسی فیلم را عینا آوردم.

۱۴ تیر ۰۰ ، ۱۵:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین