گروه سینما و عدالت آبپخش

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

فرم در خوشه‌های خشم جان فورد

به نام خدا

بر لبه پرتگاه

فرم در خوشه‌های خشم جان فورد

 

خوشه‌های خشم (اثر جان فورد 1940) را دفعات پیش از لحاظ موضوع و مضمون بررسی کرده بودیم، لازم بود از نظر «فرم» نیز نگاهی به آن بیاندازیم. وقتی می‌گوییم «فرم»، عده‌ای فکر می‌کنند منظورمان مباحث تکنیکی سینما است. اینکه نور چگونه باشد، دوربین چگونه حرکت کند، صدا، موسیقی، حرکت بازیگران و... بله، البته همه اینها فرم اند، ولی هیچکدام خودِ «فرم» نیستند. من شخصا وقتی از «فرم» حرف می‌زنم، منظورم محوری است که تمام فیلم روی آن بنا شده، و امری است که با آن می‌توان تمام فیلم را فهمید. لااقل بنده حقیر چنین معنایی از فرم را در نظر دارم. قطعا منتقدین دیگر بسیار باسوادتر از بنده هستند و قطعا نظرات ایشان در این باره، با یکدیگر –و نیز با نظر حقیر- متفاوت است که نظرات همه ایشان را ارج می‌نهم. گفتم که «فرم» محور فیلم است. خوشه‌های خشم، فیلمی جاده‌ای است. قصه کشاورزان بی‌زمین که سرگردان جاده شده‌اند. جاده‌ای که معلوم نیست چه اتفاقی قرار است در آن رخ دهد. نمی‌دانیم چه حادثه‌ای در جاده در انتظار قهرمانان ماست. نمی‌دانیم در این جاده چه رخ خواهد داد، اما چاره‌ای جز پا گذاشتن به این جاده نیز نداریم. این عدم یقین و تردید، تعلیق فیلم را شکل می‌دهد. تکنیک‌های اکسپرسیونیستی ابتدای فیلم، ما را از جهان بیرون فیلم جدا می‌کند و ما به درون فیلم راه می‌یابیم و این تردید و عدم یقین را در قالب تعلیق سینمایی تجربه می‌کنیم. قهرمانان خوشه‌های خشم بسیار جسور و با شهامت‌اند که به جاده قدم می‌گذارند و از حرکت نمی‌ایستند. با اینکه نمی‌دانند به چه مقصدی در حرکت اند، از حرکت دست برنمی‌دارند. آنها فقط می‌دانند که باید حرکت کنند. چون توقف، موجب نابودی آنها است. حرکت به مقصدی نامعلوم نیز ممکن است آنها را نابود کند، اما از توقف بهتر است. و قهرمانان ما بسیار شجاع اند که بر لبه پرتگاه حرکت می‌کنند. توقف بر لبه پرتگاه، خود سبب نابودی است، و حرکت بر لبه پرتگاه نیز. اینگونه است که چه حرکت، و چه سکون برای قهرمانان ما معادل رو در رویی با مرگ است و قهرمانان شجاع ما بین حرکت و سکون، حرکت را انتخاب کرده‌اند. به عبارت ساده تر، زندگی یعنی حرکت، و قهرمانان ما چاره‌ای جز زندگی کردن ندارند. وقتی بین بودن و نبودن، ناگزیر به ورطه بودن درافتاده‌ایم، نباید از خطرات بودن بگریزیم. بودن، همان حرکت است و سکون، معادل نیستی. پس برای زنده بودن و زندگی کردن، ناگزیر از حرکت ایم. ناگزیر از ورود به جاده. این چیزی است که به نظر من، محور فیلم است و می‌توانم آن را «فرم» بنامم. شاید هوارد هاکس در ریو براوو، ناخودآگاه از استادش جان فورد ایده گرفته، شاید. جرات و جسارت رو در رویی با خطر که شاخصه قهرمانان آثار هاکس است، در خوشه‌های خشم جان فورد به حد کمال وجود دارد. پس همچنان استاد یک قدم جلوتر است. جان وِین در ریو براوو، مانند خانواده کشاورزان در خوشه‌های خشم است. او توسط خطرات محاصره شده، و تنها راه او رو در رویی مستقیم و بی‌واسطه با خطرات است. تفاوت جان وین و کشاورزانِ خوشه‌های خشم در مقصد است. جان وین به مقاومت ادامه می‌دهد، تا به نتیجه نهایی برسد. اما قهرمانان خوشه‌های خشم، مسیری بی‌مقصد را می‌پیمایند. آنها به مسیرشان ادامه می‌دهند، بدون آنکه از انتهای جاده خبر داشته باشند. آنها نمی‌دانند چرا به مسیرشان ادامه می‌دهند، تنها می‌دانند که توقف، معادل نیستی است، پس ناچارند همچنان به ادامه دادن‌شان، ادامه دهند. این تعبیر (ادامه دادن به ادامه دادن) را مارشال برمن در کتاب تجربه مدرنیته، در توصیف قهرمان آثار داستایوفسکی (رمان‌نویس مشهور روس) به کار برده بود. این اشتراک جان فورد و داستایوفسکی نیز جالب است. قهرمانان جان فورد، قصدشان حرکت است و مقصدشان نیز حرکت است و نکته مهم اینجاست که این بی‌مقصدی جان فورد را به ورطه نیست‌انگاری نیانداخته. صحنه پایانی خوشه‌های خشم (خداحافظی هنری فوندا با مادر و دیالوگ‌های او) اگرچه شعاری است، اما نشانگر آن است که قهرمان ما اهل توقف نیست. او اهل حرکت است، اهل زندگی است و اهل بودن. پایان.

۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

معرفی فیلم متاسفیم جا ماندی 2019

به نام خدا

یک خانواده

 

یادداشتی بر فیلم متاسفیم جا ماندی، اثر کن لوچ، انگلیس، 2019

 

Sorry We Missed You 2019

 

متاسفیم جا ماندی از آن فیلم‌های پرهیجان و پرتعلیقی نیست که از همان ثانیه اول مخاطب را میخکوب کند و تا لحظه آخر نگه دارد. حتی برای برخی مخاطبین ممکن است کمی خسته کننده هم به نظر بیاید. اما این دلیلی نمی‌شود که دستاوردهای فیلم را نادیده بگیریم. در این فیلم باید تا لحظه آخر منتظر بمانید، اما به نظرم، به انتظارش می‌ارزد.

 

فیلم در درجه اول، بر محور خانواده است. پدر، مادر، برادر و خواهر کوچک‌تر. مادر شغل خدماتی دارد. پدر در یک شرکت حمل و نقل کار پیدا کرده، کاری که تقریبا وقتی برای استراحت و در کنار خانواده بودن برایش باقی نگذاشته. باید سخت کار کند و هر لحظه ممکن است شغلش را از دست بدهد. هر اشتباهی موقعیت شغلی او را به خطر می‌اندازد. اینجا هیچ تضمینی در کار نیست. نه اتحادیه‌ای، نه صنفی، نه حمایتی. این وضعیت شغلی پدر است. مادر هم وضع بهتری ندارد. دختر و پسر هم در حال تحصیل اند. این خانواده چهارنفره، چهار شخصیت دوست‌داشتنی اند. ما پدر را دوست داریم. مادر را و خواهر کوچک‌تر را. برادر بزرگ‌تر ابتدا کمی توی ذوق می‌زند (به اصطلاح غیر سمپاتیک است) که در ادامه نظرمان راجع به او تغییر می‌کند و در آخر او را هم دوست خواهیم داشت. به نظر من این مهم‌ترین دستاورد فیلم است.

 

فیلم متاسفیم جا ماندی، گزارش کارگردان است از وضعیت کار و کارگر در کشورش. چیزی که مورد نظر کن لوچ است. یک سینمای انتقادی که حرف طبقه پایین جامعه را بزند. انتقادی که خوش‌بختانه خوب سینمایی می‌شود، و اگرچه به سادگی بیان می‌شود، اما تاثیرش عمیق است. چون ما در فیلم با این خانواده چهارنفره همذات‌پنداری می‌کنیم و با آنها همراه می‌شویم. به همین علت است که درد آنها، درد ما هم هست. و این یعنی سینما. امیدوارم فیلم را ببینید و لذت ببرید. پایان.

۱۱ آذر ۹۹ ، ۰۸:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

نقد فیلم تنها فرزند، اثر یاسوجیرو ازو

به نام خدا

یک روایت ساده

 

نقد فیلم تنها فرزند، اثر یاسوجیرو اُزو، محصول ژاپن، 1936

 

The Only Son 1936

 

آنچه در این فیلم اهمیت بسیار دارد، شیوه روایت بسیار ساده، و در عین حال بی‌نقص آن است. تقریبا در تمام نماها، دوربین ثابت است. یک سری قاب‌های ساده انتخاب شده، هیچ حرکت اضافی، یا هیچ ادا و اطوار مثلا سینماگرانه‌ای در کار نیست. از کنار هم گذاشتن این کادرهای ثابت دوربین، یک فیلم دو ساعت و بیست دقیقه‌ای با روایت منسجم ساخته شده. این است سادگی در عین پیچیدگی.

 

فیلم ماجرای زنی میانسال است که در یک کارخانه ریسندگی در ژاپن کار می‌کند. شوهرش از دنیا رفته. او تنها یک فرزند دارد. یک فرزند پسر. تنها آرزوی مادر این است که فرزندش پیشرفت کند. او فرزندش را به کلانشهر توکیو می‌فرستد. شهری که امید دارد فرزندش در آن پیشرفت کند و به جایی برسد. کات، دوازده سال بعد. حالا دوازده سال می‌گذرد که مادر، فرزندش را ندیده. در تمام این مدت کار کرده تا خرج درس خواندن پسرش در پایتخت را بدهد. پسر خبر می‌دهد که در توکیو کاری پیدا کرده. مادر که دوازده سال از فرزند دور بوده، خوشحال، می‌رود تا فرزندش را ببیند. اینجاست که متوجه می‌شود توکیو، آن آرمان‌شهری که او انتظار داشته نیست. پسرش با زحمت بسیار، توانسته معلم یک مدرسه شبانه شود. خانه‌ای در حاشیه شهر دارد. او حتی برای پذیرایی از مادرش مجبور است پول قرض کند. برای یک وعده غذای اضافی برای مهمان پول ندارد. مادر چیزی نمی‌گوید. تنها از چهره‌اش پیداست که در فکر فرو رفته. به چه فکر می‌کند؟ نمی‌دانیم. کارگردان اینجا را بدون کلام برگزار می‌کند.

 

در واقع مساله کارگردان فقر نیست. مساله‌اش تنهایی است و ناکامی. مادر به روستا برمی‌گردد. به همان کارخانه ریسندگی. پیش از این او تنهایی را پذیرفته بود. اما با خود می‌گفت اگر تنها زندگی می‌کنم، اما عوضش پسرم در شهر برای خودش کسی است. اما حالا می‌بیند که تنها آرزویش هم از دست رفته. او اکنون تنها است و ناکام. اگر تعریف ما از زندگی انتخاب هدف باشد و رسیدن به آن، به زودی در مواجهه با ناکامی‌ها از خود خواهیم پرسید: زندگی هنوز معنای خودش را دارد؟ فقر و ناکامی، معنای زندگی را عوض می‌کند و این تغییر معنای زندگی برای کارگردان مساله است، نه فقر. فیلم به پرسش پاسخ نمی‌دهد. بلکه ما را با این پرسش تنها می‌گذارد: به راستی معنای زندگی چیست؟ فیلم قطعا ما را به تامل وا می‌دارد. پایان.

۰۵ آذر ۹۹ ، ۰۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

نقد فیلم ژرمینال 1993

به نام خدا
خشونت علیه خود

یادداشتی بر فیلم ژرمینال، اثر کلود بِری، محصول فرانسه، ۱۹۹۳

Germinal 1993

این فیلم، اقتباسی از رمان مشهور ژرمینال، اثر نویسنده ناتورالیست فرانسوی، امیل زولا است. ماجرای کارگران معدنی در فرانسه که در وضع بدی زندگی می‌کنند. در ازای کار سخت و طاقت‌فرسا، پول کمی دریافت می‌کنند. همه چیز به روال عادی پیش می‌رود، تا اینکه قرار می‌شود دستمزدها از همین مقدار کمی هم که هست، کمتر شود. کارگران این وضع را دیگر نمی‌توانند تحمل کنند و تصمیم می‌گیرند سر کار نروند. اعتصاب می‌کنند. این اعتصاب در ادامه به خشونت کشیده می‌شود. خشونت بی‌ثمری که بیش از هرچیز، به خود کارگران ضربه می زند و در نهایت وضع آنها را بدتر هم می‌کند. کارگران عملا خشونت را علیه خودشان به کار می‌برند. مشکل اینجا، اول همین خشونت بی‌نتیجه است، دوم فضای سیاه فیلم است که انگار راه برون‌رفتی از آن نیست. فضایی پر از فقر، تباهی، خیانت و... هرگونه تلاش برای از بین بردن سیاهی، تنها وضع را بدتر و بدتر می‌کند. متاسفانه این منطق بر فیلم حاکم است که به نظر من منطق بدی است. بیشترین رنگ‌های به کار رفته در فیلم، قرمز و سیاه است: رنگ‌های خشونت و تاریکی. خشونت و تاریکی‌ای که خلاصی از آنها ممکن نیست. این نوعی جبرگرایی است.

از رمان ژرمینال، دو اقتباس سینمایی دیگر هم وجود دارد (یکی در ۱۹۱۳ و دیگری در ۱۹۶۳). من رمان ژرمینال را نخوانده‌ام. باید رمان را خواند و دو اقتباس سینمایی دیگر را دید تا بتوان به درستی گفت که ژرمینال چقدر ظرفیت سینمایی شدن داشته و کلود بِری چقدر در این اقتباس (۱۹۹۳) موفق بوده. نسخه کلود بِری به علت وسعت کار، نتوانسته شخصیت‌پردازی کاملی ارائه کند و شخصیت‌ها در حد تیپ باقی می‌مانند. فضاسازی خوب نقطه قوت کار است. خوشبختانه فیلم داستان را خوب روایت می‌کند و از این جهت می‌توان آن را تا حدودی اقتباس سینمایی موفقی دانست. پایان.

 
۰۲ آذر ۹۹ ، ۱۳:۳۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ادمین