به نام خالق زیبایی‌ها

 

شاهکار فراموش‌شده

یادداشتی بر فیلم Ballast 2008، اثر لانس هامر

 

چکیده

    تنها ساخته لانس هامر، کارگردان مهجور و گمنام آمریکایی، فیلمی زیبا، ساده و در عین حال بسیار پیچیده و به عبارتی سهل و ممتنع است. فیلمی که علی‌رغم ظاهر ساده و پیش پا افتاده‌اش، به زعم حقیر هم‌سنگ آثار بزرگ سینمای کلاسیک است و نشان می‌دهد که در دوران کنونی نیز، همچنان امکان خلق آثار کلاسیک عمیق وجود دارد. عجیب اینجاست که این شاهکار سینمایی، به شدت مهجور است و ناشناخته. بداعت و کیفیات شگفت‌انگیز فیلم از یک سو، و گمنامی و ناشناخته ماندن آن از سوی دیگر مرا بر آن داشت تا درخور سواد اندک خودم، یادداشتی هرچند دست و پا شکسته درباره این فیلم بنویسم. رهاورد این یادداشت دست و پا شکسته، اگر ارائه یک رویکرد ناب فرمالیستی نباشد، حداقل آشنایی مخاطب با این شاهکار سینمایی که هست. باشد که به بهانه این یادداشت، این فیلم مهجور و گمنام شناخته شود و در محافل سینمایی مورد بحث قرار گیرد.

 

متن اصلی

    فیلم با پرواز پرنده‌ها آغاز می‌شود و پسرک قصه ما که در حال بازی و تماشای منظره است. در همان افتتاحیه، کارگردان موفق می‌شود ما را وارد فضای فیلم کند. رنگ‌های فیلم، به خصوص رنگ آسمان مرا به یاد شاهکار بزرگ سینمای فرانسه، ارتش سایه‌ها (ملویل: 1960) می‌اندازد. رنگ‌ها و نیز سکوت حاکم بر اثر متناسب است با تنهاییِ شخصیت‌های داستان. معماری منفرد و جدا افتاده‌ی خانه‌ها نیز به خلق فضای متناسب با قصه و شخصیت‌ها کمک می‌کند. شخصیت‌هایی تنها و دور از یک‌دیگر. اگر کارکرد سینما را خلق «رویای بیداری» بدانیم، این فیلم از معدود آثاری است که قادر به خلق این رویای بیداری است و افتتاحیه، دروازه ورود ما است به این رویای بیداری. پس از افتتاحیه مختصر اما گیرا، داستان فیلم آغاز می‌شود. اتوموبیل همسایه به سمت خانه لارنس در حرکت است. جان، همسایه‌ای که از نبود لارنس و برادرش نگران شده، آمده تا به آنها سری بزند. جلو می‌آید و از پشت در آنها را صدا می‌زند. جان (همسایه)، شخصیتی است که نه تنها طرز نگاه و لحن بیانش، بلکه روش و منش او مهربانانه و همدلانه است. جان تنها در دو صحنه فیلم حضور دارد. یکی همین صحنه آغازین فیلم، دیگر زمانی که پس از مدتی به عیادت لارنس می‌آید و او را به شام دعوت می‌کند. علی‌رغم این حضور بسیار اندک، اما یکی از نقاط قوت فیلم، همین حضور مختصر اما تاثیرگذار جان است. مهربانی جان در این فیلم، نه یک مهربانی تصنعی و یا تحمیلی که یک مهربانی واقعی است.

    فیلم سه شخصیت اصلی دارد: لارنس، همسر سابق برادر و برادرزاده‌اش. و نیز همسایه که حضوری بسیار مختصر دارد. قصه فیلم از این قرار است: برادر لارنس (داریوس) در اثر خودکشی از دنیا رفته، لارنس نیز خودکشی می‌کند، اما توسط جان نجات می‌یابد. حالا رابطه لارنس و همسر سابق برادر و برادرزاده‌اش مساله است. محور فیلم رابطه این سه شخصیت است. رابطه‌ای که آرام آرام از تنافر و بیزاری به سمت عشق و دوستی می‌رود. محبت، مهربانی و فداکاری شخصیت‌های فیلم به شدت زیبا و رشک‌برانگیز است. اولین رو در رویی لارنس و برادرزاده‌اش را در نظر بگیرید: برادرزاده با اسلحه او را تهدید می‌کند و از او پول می‌خواهد. این صحنه که ظاهرا باید صحنه‌ای خشونت‌بار باشد، اما در میزانسن به شکلی منحصر به فرد اجرا می‌شود، به گونه‌ای که ما چیزی جز انسانیت در درون این دو شخصیت نمی‌بینیم. اساسا رابطه این سه شخصیت در این فیلم بر مبنای انسانیت و مهربانی است. مهربانی و انسانیتی ذاتی و نه تحمیلی.

    هرآنچه در فیلم رخ می‌دهد، چیزی جز اراده شخصیت‌ها نیست و این به این معنا نیست که کارگردان در پشت فیلم حضور ندارد. بلکه به این معنا است که کارگردان حضوری موثر در فیلم دارد، اما او به قدری بر فیلم احاطه دارد که اراده او و حضورش احساس نمی‌شود. گویی هیچ چیز از طرف کارگردان بر شخصیت‌ها تحمیل نمی‌شود و این حاصل پرداخت هنرمندانه و موشکافی دقیق و جزء به جزء میزانسن است. تنها در صحنه پایانی فیلم است که احساس می‌شود کارگردان قصد دارد چیزی جز اراده ذاتی شخصیت‌ها به فیلم تحمیل کند و اینجاست که سایه کارگردان بر فیلم پررنگ (و در واقع کم‌رنگ) می‌شود. صحنه پایانی فیلم، جایی که همسر سابق برادر می‌رود و لارنس را سوار اتوموبیل می‌کند، کمی غیر قابل باور است. اما به غیر از این صحنه، تمامی آنچه در فیلم اتفاق می‌افتد باورپذیر است.

    فیلم توجه بسیار ویژه‌ای به جزییات دارد. در عین توجه به جزییات، اما کلیت اثر نیز بسیار منسجم است. نماهای منفرد چنان در کلیتی به هم پیوسته و واحد، کیفیتی رویاگون خلق می‌کنند و چنان از ابتدای اثر تا انتها مخاطب را مسحور و مجذوب می‌سازند که به سختی می‌توان بدون آنکه کیفیت سحرآمیز و خیال‌گونه اثر مخدوش شود، در اجزای به هم پیوسته آن دست برد و چیزی را جا به جا کرد. این جزییات چه در قصه و چه در فضاسازی فیلم نقشی اساسی ایفا می‌کنند. فیلم کیفیتی مستندگونه دارد که حاصل فضاسازی واقع‌گرایانه و کیفیت روزمره قصه است. فضای فیلم به علت استفاده از لوکیشن‌های واقعی (دلتای ‌می‌سی‌سی‌پی) آثار نئورئالیست‌های ایتالیا را به خاطر می‌آورد. این کیفیت مستندگونه و فضاسازی نئورئالیستی متناسب با مشی سیاسی اثر به عنوان فیلمی از سینمای مستقل است. اگر مستقل بودن را به معنای فاصله گرفتن از ابتذال رایج و تن در ندادن به قائده فروش به هر قیمت و دیده شدن به هر نحو ممکن بدانیم، این فیلم قطعا یکی از مصادیق سینمای مستقل است. گرچه تاکید فیلم بر روابط انسانی است، اما فیلم کارکردی به وضوح سیاسی دارد. درحالی که سینمای آمریکا، شهر آمریکایی را به صورت آرمان‌شهر تکنولوژیک تشکیل شده از خیابان‌های مدرن، احاطه شده با آسمان‌خراش‌های شیشه‌ای تصویر می‌کند، این فیلم می‌کوشد تصویری نزدیک، مستند و واقعی از فقر در جامعه آمریکا نشان دهد. اینجا محیط از کارکردش به عنوان بستری برای روایت قصه و کنش شخصیت‌ها فراتر می‌رود و معنایی سیاسی-اجتماعی پیدا می‌کند.

    البته فیلم اسیر نمایش فقر نمی‌شود و آنچه در فیلم اهمیت می‌یابد نمایش وجه قهرمانی انسان‌هایی است که در دل فقر، بیکاری و فردگرایی خردکننده آمریکایی، همچنان انسانیت خود را حفظ می‌کنند. از این منظر، این فیلم، اثر بزرگ سینمای کلاسیک، خوشه‌های خشم (فورد: 1940) را به یاد می‌آورد. شخصیت‌های فیلم قهرمانانی به ظاهر کوچک، با قلب‌هایی بزرگ اند. مادر در این فیلم شخصیتی فداکار است که در سخت‌ترین شرایط کاری، در پی فراهم کردن زندگی برای فرزندش است. لارنس شخصیتی صادق، مهربان، صبور، استوار و قابل اتکا دارد و جان، همسایه‌ای که بدون هیچ چشم‌داشتی مهربان است.

    این اثر به عنوان فیلمی از سینمای مستقل آمریکا توانسته یک تجربه ناب سینمایی خلق کند، شخصیت‌هایی قهرمان و باورپذیر بیافریند و نیز قصه‌ای روان که به راحتی با مخاطب عام ارتباط برقرار می‌کند و در عین حال تصویری واقع‌گرایانه و مستند از حاشیه آمریکا نشان ‌دهد و تمام این دستاوردها –که خود در ابتذال امروز سینمای جهان کم‌نظیر است- با هزینه‌ای بسیار اندک، در لوکیشنی بسیار محدود با امکاناتی بسیار ساده و تعداد بازیگرانی که به انگشتان دست نمی‌رسند، به دست آمده. از این جهت به نظرم این فیلم قابل ستایش است.

    این فیلم زیبا، ساده و در عین حال پیچیده و به عبارتی سهل و ممتنع است. گرچه لانس هامر تنها همین یک اثر سینمایی را در کارنامه کارگردانی‌اش دارد، اما به اعتبار همین یک اثر می‌توان او را در شمار فیلمسازان بزرگ معاصر آمریکا و حتی جهان به شمار آورد. فیلم علی‌رغم زیبایی و اعجاز شگفت‌انگیزش، اما به شدت گمنام و مهجور مانده. حقیر امیدوارم با این یادداشت به شناخته شدن فیلم کمک کرده باشم. پایان.

 

1-متاسفانه فیلم عنوان فارسی ندارد، حقیر نیز معادل فارسی مناسبی برای آن پیدا نکردم. به همین جهت عنوان انگلیسی فیلم را عینا آوردم.