به نام خدا

بر لبه پرتگاه

فرم در خوشه‌های خشم جان فورد

 

خوشه‌های خشم (اثر جان فورد 1940) را دفعات پیش از لحاظ موضوع و مضمون بررسی کرده بودیم، لازم بود از نظر «فرم» نیز نگاهی به آن بیاندازیم. وقتی می‌گوییم «فرم»، عده‌ای فکر می‌کنند منظورمان مباحث تکنیکی سینما است. اینکه نور چگونه باشد، دوربین چگونه حرکت کند، صدا، موسیقی، حرکت بازیگران و... بله، البته همه اینها فرم اند، ولی هیچکدام خودِ «فرم» نیستند. من شخصا وقتی از «فرم» حرف می‌زنم، منظورم محوری است که تمام فیلم روی آن بنا شده، و امری است که با آن می‌توان تمام فیلم را فهمید. لااقل بنده حقیر چنین معنایی از فرم را در نظر دارم. قطعا منتقدین دیگر بسیار باسوادتر از بنده هستند و قطعا نظرات ایشان در این باره، با یکدیگر –و نیز با نظر حقیر- متفاوت است که نظرات همه ایشان را ارج می‌نهم. گفتم که «فرم» محور فیلم است. خوشه‌های خشم، فیلمی جاده‌ای است. قصه کشاورزان بی‌زمین که سرگردان جاده شده‌اند. جاده‌ای که معلوم نیست چه اتفاقی قرار است در آن رخ دهد. نمی‌دانیم چه حادثه‌ای در جاده در انتظار قهرمانان ماست. نمی‌دانیم در این جاده چه رخ خواهد داد، اما چاره‌ای جز پا گذاشتن به این جاده نیز نداریم. این عدم یقین و تردید، تعلیق فیلم را شکل می‌دهد. تکنیک‌های اکسپرسیونیستی ابتدای فیلم، ما را از جهان بیرون فیلم جدا می‌کند و ما به درون فیلم راه می‌یابیم و این تردید و عدم یقین را در قالب تعلیق سینمایی تجربه می‌کنیم. قهرمانان خوشه‌های خشم بسیار جسور و با شهامت‌اند که به جاده قدم می‌گذارند و از حرکت نمی‌ایستند. با اینکه نمی‌دانند به چه مقصدی در حرکت اند، از حرکت دست برنمی‌دارند. آنها فقط می‌دانند که باید حرکت کنند. چون توقف، موجب نابودی آنها است. حرکت به مقصدی نامعلوم نیز ممکن است آنها را نابود کند، اما از توقف بهتر است. و قهرمانان ما بسیار شجاع اند که بر لبه پرتگاه حرکت می‌کنند. توقف بر لبه پرتگاه، خود سبب نابودی است، و حرکت بر لبه پرتگاه نیز. اینگونه است که چه حرکت، و چه سکون برای قهرمانان ما معادل رو در رویی با مرگ است و قهرمانان شجاع ما بین حرکت و سکون، حرکت را انتخاب کرده‌اند. به عبارت ساده تر، زندگی یعنی حرکت، و قهرمانان ما چاره‌ای جز زندگی کردن ندارند. وقتی بین بودن و نبودن، ناگزیر به ورطه بودن درافتاده‌ایم، نباید از خطرات بودن بگریزیم. بودن، همان حرکت است و سکون، معادل نیستی. پس برای زنده بودن و زندگی کردن، ناگزیر از حرکت ایم. ناگزیر از ورود به جاده. این چیزی است که به نظر من، محور فیلم است و می‌توانم آن را «فرم» بنامم. شاید هوارد هاکس در ریو براوو، ناخودآگاه از استادش جان فورد ایده گرفته، شاید. جرات و جسارت رو در رویی با خطر که شاخصه قهرمانان آثار هاکس است، در خوشه‌های خشم جان فورد به حد کمال وجود دارد. پس همچنان استاد یک قدم جلوتر است. جان وِین در ریو براوو، مانند خانواده کشاورزان در خوشه‌های خشم است. او توسط خطرات محاصره شده، و تنها راه او رو در رویی مستقیم و بی‌واسطه با خطرات است. تفاوت جان وین و کشاورزانِ خوشه‌های خشم در مقصد است. جان وین به مقاومت ادامه می‌دهد، تا به نتیجه نهایی برسد. اما قهرمانان خوشه‌های خشم، مسیری بی‌مقصد را می‌پیمایند. آنها به مسیرشان ادامه می‌دهند، بدون آنکه از انتهای جاده خبر داشته باشند. آنها نمی‌دانند چرا به مسیرشان ادامه می‌دهند، تنها می‌دانند که توقف، معادل نیستی است، پس ناچارند همچنان به ادامه دادن‌شان، ادامه دهند. این تعبیر (ادامه دادن به ادامه دادن) را مارشال برمن در کتاب تجربه مدرنیته، در توصیف قهرمان آثار داستایوفسکی (رمان‌نویس مشهور روس) به کار برده بود. این اشتراک جان فورد و داستایوفسکی نیز جالب است. قهرمانان جان فورد، قصدشان حرکت است و مقصدشان نیز حرکت است و نکته مهم اینجاست که این بی‌مقصدی جان فورد را به ورطه نیست‌انگاری نیانداخته. صحنه پایانی خوشه‌های خشم (خداحافظی هنری فوندا با مادر و دیالوگ‌های او) اگرچه شعاری است، اما نشانگر آن است که قهرمان ما اهل توقف نیست. او اهل حرکت است، اهل زندگی است و اهل بودن. پایان.