به نام خدا

بحث کوتاهی درباره کلیات و جزییات

 

کلیات به مثابه ظاهر است و جزییات همانند باطن. وقتی از یک شیء دور باشیم، تنها کلیات آن را درمی‌یابیم، و وقتی به آن نزدیک شویم، با جزییات آن روبرو خواهیم شد و چه بسیارند اموری که نمای نزدیک آنها با دورنمایشان بسیار متفاوت و گاهی وارونه است. کلیات یک مساله از دقت و تحقیق بسیار در جزییات آن حاصل می‌شود. زمانی که من در مساله‌ای بسیار تحقیق می‌کنم و نسبت به جزییات آن احاطه پیدا می‌کنم، آنگاه اگر دریابم که این جزییات در کنار هم، یک کل واحد را تشکیل می‌دهند، می‌توانم از چیزی تحت عنوان کلیات مساله صحبت کنم. پس من نمی‌توانم بدون آگاهی از جزییات مساله، پیرامون کلیات آن قضاوت کنم، چرا که کلیات یک مساله از کنار هم گذاشتن جزییات آن حاصل می‌شود، و من زمانی که از جزییات یک مساله آگاه نبوده‌ام، چگونه پی به کلیات آن برده‌ام؟ کسانی که ادعا می‌کنند بدون اِشراف بر جزییات یک مساله، از کلیات آن آگاه‌اند، تنها جزییات پراکنده‌ای از آن مساله دارند که در ذهن به مانند سایه یا شبحی از شیء بیرونی عمل می‌کند. آنها به این مساله توجه نمی‌کنند که آگاهی بیشتر از جزییات یک مساله، ممکن است تصویر کلی آنها را مخدوش و دگرگون کند؛ چرا که کلیاتی که آنها از آن صحبت می‌کنند، از کنار هم گذاشتن جزییات اندکی ساخته شده. مثل زمانی که از یک پازل، قطعات محدودی در دست داریم و سعی می‌کنیم با همین قطعات محدود، تصویر کلی این پازل را حدس بزنیم، غافل از آنکه پیدا شدن قطعات جدید پازل، می‌تواند تصویر کلی ما را به شدت مخدوش کند. زمانی که از کنار هم گذاشتن گزاره‌هایی محدود، سعی در قضاوت درباره مساله‌ای داریم، احتمال کاریکاتوری شدن قضاوت ما زیاد است. این مساله زمانی بسیار مهم می‌شود که از کنار هم گذاشتن جزییات یک مساله، یک کل واحد تشکیل نشود. ما به غلط عادت کرده‌ایم از کلیات به سمت جزییات حرکت کنیم، از این جهت زمانی که پس از مطالعه کلیات، با جزییاتی خلاف آن روبرو می‌شویم، آن را در زمره استثنائات قرار می‌دهیم و همچنان کلیت مساله را ثابت و خدشه‌ناپذیر فرض می‌کنیم. درحالی که اگر از بررسی جزییات شروع کنیم، به احتمال زیاد با انبوهی از استثنائات روبرو می‌شویم و درنهایت وجود چیزی به نام کلیت را منکر می‌شویم. سعی کرده‌ام در نوشته‌هایم به آنچه اینجا درباره نسبت کلیات و جزییات گفته‌ام پایبند باشم. اگر هم جایی توصیفات کلی ارائه کرده‌ام، اشتباه از من بوده. اصل مطلب همین است که اشاره کردم. همیشه سعی من این بوده که هر فیلم را به تنهایی نقد و بررسی کنم و هیچوقت زن فرعون را قاطی فرعونیان به جهنم نفرستم! و هیچوقت باغ‌های بهشتی را به اسم پسر نوح سند نزنم!!!! عناوین کلی همچون «سینمای غرب»، «سینمای ایران»، «سینمای شرق» و ... تنها می‌تواند توصیفی کلی ارائه کند و سرنخی برای آشنایی با جزییات به دست ما بدهد، و نه بیشتر. حتی اگر وجود چیزی به نام کلیت را بپذیریم، نباید فراموش کنیم که هر فیلم موجودی مستقل است. مستقل از تمام کلیت‌هایی که ما متصوریم، مستقل از اعتبار کارگردانش و مستقل از تمام جریاناتی که فیلم به آن منسوب می‌شود. اصلا چه لزومی دارد در مورد کلیت‌ قضاوت کنیم، وقتی چیزی به اسم کلیت اصلا وجود ندارد و عملا سعی در توصیف جریانات سینمایی متعدد و متفاوت ذیل عناوین کلی بیهوده است. وقتی می‌بینم که چیزی به اسم کلیت اصلا وجود ندارد و یا اگر هم وجود داشته باشد، بررسی آن از عهده من خارج است، انرژی خودم را صرف نوشتن نقد روی فیلم‌های خوبِ کمترشناخته شده می‌کنم و امیدوارم نقدهایم بدرد بخورد. امیدوارم. پایان.