به نام خدا

از عام تا خاص، از جبر تا اختیار

 

یادداشتی بر فیلم زمین می‌لرزد، اثر لوکینو ویسکونتی، ایتالیا، 1948

 

La Terra Trema 1948

 

فیلم ماجرای یک خانواده ماهیگیر است. تونی والاسترو، در یک خانواده ماهیگیر زندگی می‌کند. در دهکده‌ای که شغل غالب افراد ماهیگیری است. ماهیگیران شب هنگام به صید می‌روند و صبح برمی‌گردند تا آنچه شب گذشته با مشقت به دست آورده‌اند را به بهای اندک به دلالان و سوداگران ماهی بفروشند، زیرا آنها خود نمی‌توانند محصول خود را در شهر بفروشند. تونی به این مساله اعتراض دارد: چرا باید عده‌ای کار کنند و از دسترنج آنها، عده‌ای دیگر بهره ببرند؟ این پرسش آوانگارد، انقلابی و خلاف آمد عادت، ادامه حوادث فیلم را رقم می‌زند. این آغاز تلاش اوست برای برهم زدن این شیوه استثماری و فیلم، در واقع ماجرای شکست اوست. او حرکت می‌کند، تلاش می‌کند، اما شکست می‌خورد. تلاش کردن و نرسیدن. این حکایت والاسترو است در تلاش برای برهم زدن استثماری که اهالی این دهکده را نسل اندر نسل درگیر کرده. او چنان زمین می‌خورد که دیگر توان بلند شدن ندارد. حالا چیزهایی که از قبل داشته را نیز از دست داده، و محکوم است که خلاف آمد عادت نباشد و خلاف جهت آب شنا نکند، چون دیگر توانی برای شنا کردن ندارد. تا به اینجا داستان فیلم را توضیح دادیم. داستان موقعیت خاص یک انسان، که داستان تراژیک و غمناکی هم هست. حالا از موقعیت خاص این انسان، ویسکونتی سوالات بزرگتری مطرح می‌کند: اگر زندگی، تلاش است برای رسیدن به هدف، برای انسان‌هایی که تلاش می‌کنند و به هدف نمی‌رسند، زندگی چه معنایی دارد؟ آیا تاریخ همچون جزیره‌ای است که انسان‌ها در آن محبوس شده‌اند؟ آیا انسان می‌تواند براساس موقعیت تراژیکی که خود در آن گرفتار شده، پرسش‌های تاریخی و فلسفی را پاسخ دهد؟ آیا می‌شود گفت آنچه در این جزیره اتفاق افتاد، در تمام تاریخ جریان داشته؟ آیا به همین راحتی می‌توان گفت: تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا؟ در واقع سوال اینجاست: آیا می‌توان از این موقعیت خاص، به یک گرایش عام رسید؟ فیلم در حرکت است بین عام و خاص و بین جبر و اختیار. نگاه عام، موجب تعمیم موقعیت خاص به عام می‌شود و نگاه خاص، جلوی این تعمیم غلط را می‌گیرد. به میزانی که به این تعمیم غلط نزدیک شویم، از اختیار دور می‌شویم و به دام جبر می‌افتیم و هرچه خاص‌تر به موقعیت نگاه کنیم، بیشتر پی به اختیار انسان می‌بریم. و حال سوال اینجاست: ویسکونتی در مقام کارگردان می‌خواهد موقعیت خاص یک انسان را بررسی کند، یا موقعیت عام انسان‌ها در تاریخ را؟ قطعا ویسکونتی (و یا هرکس دیگر) از دومی ناتوان است. نه به علت گستردگی موضوع، بلکه به این سبب که چیزی به اسم موقعیت عام اصلا وجود ندارد. پذیرفتن چیزی به اسم «موقعیت عام» تنها در صورتی امکان دارد که ما موقعیتی خاص را به غلط تعمیم دهیم و از این طریق به گرایشی عام و کلی –و تبعا غلط- دست پیدا کنیم. این تعمیم یعنی انسان‌ها تنها در گرایش عام ما پذیرفتنی‌اند و بدین صورت آنها جبرا باید عام باشند! ویسکونتی لحظاتی به این تعمیم غلط نزدیک می‌شود، اما به سرعت از آن دور می‌شود و خوشبختانه در مجموع فیلم یک فیلم خاص است، نه یک فیلم عام. ویسکونتی در نوشته‌های ابتدای فیلم می‌گوید این داستان به قدمت تاریخ استثمار انسان از انسان است. می‌خواهد بگوید تمام تاریخ همین بوده. من این را قبول نمی‌کنم که براساس موقعیت فعلی خودمان، کل تاریخ را تفسیر کنیم و بگوییم تا بوده همین بوده. ما حق نداریم آنچه در ذهن داریم را به تمام جهان و تاریخ تعمیم بدهیم. از این جهت نوشته‌های اول فیلم به نظرم شعاری است. اما جدا از این مطلب، خودِ فیلم عالی است. روایتی از شکست یک قهرمان. روایتی که اسیر جبرگرایی نیست، چون همه چیز با اراده و اختیار انسان‌ها رقم می‌خورد. قصه زندگی یک خانواده ماهیگیر ساکن جزیره با شخصیت‌پردازی و داستان حساب شده و فضاسازی بی‌نظیر که به مدد انتخاب عالی زوایای دوربین حاصل شده. این فرم فیلم است. و البته فرم است که یک فیلم را می‌سازد نه نوشته‌های اول آن. پایان.