به نام خدا
حیرتزده در فضای جدید
یادداشتی بر فیلم شغل، اثر اِرمانو اولمی، محصول ایتالیا، ۱۹۶۱
Il Posto 1961
این فیلم نه اثری کاملا قابل دفاع است. من هم قصد ندارم تمام و کمال از آن دفاع کنم. مشکل اصلی در داستان است، به خصوص از نیمه فیلم به بعد که کارگردان خط را گم میکند. اما اگر از این اشکال بگذریم، فیلم یکی از نمونههای خوب در تصویر کردن فضای مدرن معماری و شهرسازی است. و نیز شخصیت اصلی داستان که با این فضا نمیتواند کنار بیاید. او با ورود به این فضا حیرت میکند.
شخصیت اصلی داستان، دومنیکو، جوانی است که در حاشیه شهر زندگی میکند. فیلمساز خیلی خوب این شخصیت را به ما نزدیک میکند. چهره، قد و قواره، لباس پوشیدن، ظاهر و لحنِ کلام و رفتار و او خیلی خوب به شخصیتپردازی کمک میکند. جوانِ حاشیهنشینِ آرام و گوشهگیر، که انگار اولین بار است به شهر میرود. او به دنبال کار است. حالا با ورود به شهر، خود را در فضایی آشفته میبیند. اینجا کارگردان خیلی خوب از عناصر شهری و نیز شخصیتها برای فضاسازی استفاده میکند و شخصیت را در تضاد با فضا قرار میدهد. تا اینجا این تضاد شخصیت و فضای جدید، موفق است و این حس را به ما منتقل میکند، اما از نیمه فیلم به بعد دیگر تضاد شخصیت و محیطِ پیرامون نمیتواند فیلم را سرپا نگه دارد. به خصوص که شخصیت داستان قصد تغییر این فضا و برهمزدن این نظم (بینظمی) آزاردهنده را ندارد. او فقط در مواجهه با فضا حیرت کرده و حالا نمیداند که چه میخواهد بکند. البته مشکل اصلی در داستان است که فاقد تعلیق لازم است. در واقع داستانِ فیلم، آغاز، میانه و پایان مشخصی ندارد. وقتی تیتراژ پایانی میآید، ما اصلا احساس نمیکنیم فیلم تمام شده. این به فیلم ضربه میزند. یا در میانه فیلم، جایی که کارگردان شخصیت اصلی را رها میکند و یک داستان فرعی را پی میگیرد. گذر زمان را هم موفق نمیشود نشان دهد. از زمانی که دومنیکو پستچی میشود تا که رسما استخدام شود، گذر زمان خوب ترسیم نشده. این اشکالات باعث میشود از تاثیر فیلم کاسته شود.
فیلم شغل، یکی از نمونههایی است که شخصیت بیگانه با فضای آشفته شهری را تصویر میکند. اگر این مشکل در داستان فیلم نبود، و اگر شخصیت در برابر فضا، فقط حیرتزده نبود و تلاشی برای تغییر میکرد، قطعا فیلم بهتری میشد و تاثیرگذارتر. اما هنوز هم فیلم حرفهایی برای گفتن دارد. پایان.