به نام خدا
درباره جذابیت های غیرسینمایی

چرا دیزنی، پیکسار و شرکا پیشتازند؟ و چرا ما پس‌تازیم؟!

در این متن دو هدف را دنبال می کنم: اولی که در عنوان هم آمده، این است که انیمیشن های نسل جدید هالیوود، چگونه به این موفقیت های چشمگیر رسیدند؟ و هدف دوم اینکه این تحلیل، درس هایی برای خود ما هم دارد.

پس از سال ۲۰۰۰ بود که سینمای کلاسیک آمریکا، که افول آن از ۱۹۷۰ آغاز شده بود، دیگر تقریبا تمام شد و امروز دیگر به غیر از چند مورد استثنا، فیلم خوب نمی شود پیدا کرد. از همان سال ۲۰۰۰ سریال های پرطمطراق آمدند تا جای خالی فیلم ها را پر کنند که در این میان، ناگهان یک موجود جدید سر برآورد. انیمیشن های سینمایی با فاصله زیادی رقیبان خود (فیلم ها و سریال ها) را پشت سر گذاشتند. انیمشن ها نه تنها در پهنه جغرافیا موفق شدند، بلکه قلمرو سنین مختلف را نیز درنوردیدند و تقریبا می توان گفت برای همه سنین محبوب شدند. معمولا در تاریخ سینما، فیلم ها از یک جنبه موفق می شوند. مثلا بعضی فیلم ها فقط فروش بالایی به دست می آورند. بعضی دیگر برای مخاطبان، یا منتقدین محبوب می شوند و بعضی ... اما انیمیشن های جدید موفقیتی همه جانبه به دست آوردند. آنها تقریبا همه سنین و همه سلیقه ها را از نقاط زیادی از جهان درگیر کردند، به لحاظ هنری دستاورد قابل توجهی داشتند و نمره منتقدین را از آنِ خود کردند، و نیز به میزان قابل توجهی فروختند و جیب کمپانی ها را پرکردند. اما چگونه؟ تحلیل این چگونه خیلی مهم می شود و تحلیل غلط این رویداد، ما را به راه حل های غلط می کشاند. تحلیل های مختلفی می توان ارائه کرد. من اینجا تحلیل مستقل خودم را دارم. به نظر من این موفقیت به علت جذابیت های سینمایی این آثار است. یعنی چه؟ الان عرض می کنم.

به نظر من جذابیت ها در سینما به دو دسته تقسیم می شوند: جذابیت های سینمایی و جذابیت های غیر سینمایی. جذابیت های سینمایی آن دسته از جذابیت اند که بر مبنای قصه‌ی فیلم، به آن اضافه می شوند. جزییات شخصیت ها و فضاسازیِ متناسب با قصه چیزی است که در انیمیشن های نسل جدید بسیار دیده می شود. مشکل اینجاست که این جذابیت ها در سینما، قوه خلاقیت و ابتکار بالایی می خواهد و به این راحتی نمی توان جذابیت سینمایی آفرید. اینجاست که دست اندرکاران تهیه فیلم، برای جلوگیری از عدم موفقیت، از آنجا که قادر به آفریدن جذابیت های سینمایی نیستند، به جذابیت های غیر سینمایی متوسل می شوند تا فروش فیلم را تضمین کنند. برخی از این جذابیت ها عبارت اند از:


جاذبه مضمونی: برخی مضامین و موضوعات خود به خود جذاب اند، و مخاطب را به سالن سینما می کشانند. به خصوص اگر این مضمون سیاسی (بخوانید سیاست زده) هم باشد. به این طریق سازندگان با دامن زدن به غوغای سیاست‌زدگی، بدون تلاش برای ارائه فیلم با کیفیت، می فروشند و حتی تقدیر می شوند. (قصد تعمیم ندارم، فیلم های سیاسی خوب، البته محترم اند، اما کم‌شمار)
جاذبه سلبریتی ها: این جاذبه نیز اخیرا بسیار مورد توجه قرار گرفته، چرا که صِرف حضور سلبریتی ها، می تواند مخاطب را به سمت فیلم سوق دهد. به خصوص که دیگر برای ستاره شدن، نیازی به حرفه ای بودن و حرفه ای بازی کردن هم نیست.
جاذبه پروداکشن: فیلم هایی که به اصطلاح پروداکشن عظیمی دارند، یعنی برای ساخت آنها مثلا تجهیزات زیادی لازم است، یا صحنه های اکشن خیلی خفن! در آن گنجانده شده، و قرار است جاهای بیشتری منفجر شوند و ماشین های بیشتری له و لورده شوند. این فیلم ها هم ممکن است بدون ایده خوب و قصه درست، صرفا با اتکا به جلوه های ویژه، موفق شوند. البته مثال های نقض این مورد هم بسیار است. مثلا انیمیشن ایرانی فیلشاه، از نظر جلوه های ویژه چیزی از رقبای غربی اش کم نداشت، اما حاصل کار چنان بد بود که ... بگذریم.
جاذبه جنسی: این جاذبه در کشورهایی که صحنه های بی پروا در آن ممنوع است، علاوه بر بعد جنسی، بعد سیاسی هم دارد، و تبعا غوغای بیشتری به پا می شود تا فیلم در سایه این غوغا بفروشد.
جاذبه‌ی تبلیغات: این جاذبه عملا در بیرون فیلم قرار می گیرد، اما در موفقیت آن نقش مهمی دارد. فیلم های بسیاری هستند که یک ریال نمی ارزند، اما مورد تایید فلان منتقد (یا بعضا شخصیت های سیاسی و یا اجتماعی) قرار می گیرند.
دیگر جاذبه ها: چیزهای دیگری هم اگر خودتان یادتان آمد اضافه کنید. مثلا دعوت از یک خواننده معروف و چسباندن ترانه های بی ربط وسط فیلم. یا مثلا سریال دل که می خواهد با نمایش زندگی لوکس و لاکچری شخصیت هایش بفروشد، که من هرگز نمی بینم. و...

حالا مساله این است: مخاطب انیمیشن ها کودک اند. این مساله باعث شده کمپانی ها در به کاربردن جاذبه های غیرسینمایی تا حد زیادی دست‌شان بسته باشد. کودکان اشارات مضمونی یا سیاسی را متوجه نمی شوند، یا اگر متوجه شوند، به آن اهمیت نمی دهند. با سلبریتی ها ارتباط کمتری دارند. نمره منتقدین و تاییدیه شخصیت های سیاسی هم برایشان مهم نیست. جاذبه جنسی هم در این سن کارساز نیست. (دقت کنید که در همه جای دنیا، کودکان با والدین فیلم می بینند، و اگر صحنه های جنسی در این آثار گنجانده شود، ممکن است والدین، این فیلم را برای تماشای کودکانشان انتخاب نکنند.) جاذبه های غیرسینمایی یا برای کودک و نوجوان اصلا معنا ندارد، یا معنای بسیار کمی دارد (از میان آنها، تنها جاذبه پروداکشن ممکن است جذاب باشد، که آن هم بدون قصه خوب معنا ندارد). این عملا باعث می شود سازندگان این انیمیشن ها، وقتی دست خود را برای به کارگیری جاذبه های غیرسینمایی عملا بسته می بینند، ناچارند به جذابیت های سینمایی روی بیاورند. گفتم که جذابیت های سینمایی به قصه و پرداخت سینمایی قصه مربوط می شود، و فراموش نکنیم کودکان عاشق قصه اند. وقتی قصه فیلم شکل گرفت، بعد می شود جذابیت های غیرسینمایی هم به عنوان نمک کار به آن افزود. البته آفریدن جذابیت سینمایی، ابتکار، تخصص و تجربه زیادی می خواهد، و صد البته کمپانی های انیمیشن سازی نزدیک به یک قرن سابقه دارند و تیم های خود را تربیت و جذب کرده اند و تجربیات مکتوب نسل قدیم را هم دارند. به خصوص که کار به شدت هزینه بردار است و مدیریت صحیح این هزینه خودش خیلی مهم است.
روی آوردن به جذابیت های غیرسینمایی برای فروش، عملا سینما را منهدم می کند. من یکی از عوامل افت محسوس سینمای آمریکا پس از ۲۰۰۰ را ناشی از همین می دانم. این خطری است که سینمای ایران را بسیار بیشتر تهدید می کند. این قاعده (درباره نسبت کودک و جذابیت های سینمایی) در ایران هم صادق است. انیمیشن های مرکز پویانمایی صبا، جزء بهترین آثاری اند که در ایران تولید می شوند، و در عین حال مغفول ترین اند. پایان
.