الگوی شاهزاده و گدا و سینمای تخدیری
 


هنر ، ریشه در خیال دارد. پرده سینما ، دریچه‌ای است برای اینکه ساعتی به عالم خیال خود سری بزنیم. به همین علت است که " آلیس در سرزمین عجایب " همیشه الگوی پرطرفداری است. مخاطب که از زندگی واقعی خود خسته شده، می‌آید تا همراه آلیس و از دریچه نگاه او، سرزمین عجایب خیال را تجربه کند و از روزمرگی ، به دنیای عجایب برود. شاید به همین علت باشد که در بسیاری فرهنگ‌ها -لااقل تا جایی که ما مطلعیم- ، داستان‌های شاهان و پهلوانان بسیار رونق دارند. مردم عادی که نه پهلوان‌اند و نه شاهزاده، دوست دارند لااقل در عالم خیال و قصه، آدم عادی نباشند و با پهلوان و شاهزاده قصه همذات‌پنداری کنند.

اما این خیال می‌تواند مخدر باشد. الگوی شاهزاده و گدا ، خیال گذراندن دمی با شاهزاده است. در این خیال، قرار نیست رسم شاهزادگی و گدایی ور افتد. قرار نیست ظلم طبقاتی ریشه‌کن شود. شاهزاده، همچنان شاهزاده است و گدا همچنان گدا. فقط قرار است گدا امیدوار باشد که شاید، همان گدایی باشد که مورد لطف و عنایت شاهزاده قرار می‌گیرد. فیلم‌ساز در گیشه، خیال گذراندن شبی در لباس شاهزاده را به ما می‌فروشد. الگویی مثل سیندرلا ، یا عشق دختر ثروتمند و پسر فقیر یا بالعکس (که اتفاقا الگوی پرطرفداری هم هست، بخاطر ماهیت خیالی آن)، زاده همان خیال مخدر است.

این خیال می‌تواند مخدر نباشد، زمانی که از وضع موجود، خیال وضع مطلوب را ارائه کند. اینجا سینماگر، مانند ژول ورن، خیالی را عرضه می‌کند که بالقوه مقدمات تحقق آن فراهم است و بزودی از خیال، می‌توان به واقعیت حرکت کرد، نه خیال عنایت شاهزاده به گدایی از خیل گدایان. پایان.