به نام خدا

امروز مصاحبه مرحوم سید ضیاءالدین درّی با حسین لامعی را برای دومین بار می دیدم و مرور می کردم. مطلب مهمی به ذهنم رسید که قبلا قصد گفتنش را داشتم. الان فرصت خوبی شد تا کمی آنرا منسجم کرده و خدمت شما ارائه کنم.

قبلا در جایی نوشته بودم: «حقیر با «جریان شناسی» مشکل دارم، چون: ۱، هر جریان طیف گسترده ای از افراد، با انگیزه ها، افکار و کنش های متکثر را شامل می شود. افرادی با منش و روش هایی متکثر و گاه بیگانه و بی ارتباط با یکدیگر، که توسط دوستان «جریان شناس» ما، همگی منتسب به جریانی واحد، و با یک چوب رانده می شوند. ۲، مساله بغرنج تر آنکه، هر فرد نیز در درون خود، حامل طیف گسترده ای از اندیشه ها، خواست ها و تمنا هاست، که از میان آنها، تنها برخی مجال بروز در قالب گفتار یا کنش اجتماعی را می یابند و بسیاری دیگر، به اقتضائات گوناگون، مسکوت می مانند.» من در کل با یکسان فرض کردن آدم ها تحت عناوین و دسته بندی ها و جناح ها مخالفم. در مورد سینمای ایران، این مخالفت من شدیدتر هم می شود. در سینمای ایران چون عملا جریان خاصی –اعم از جریان فکری در عرصه نقد و نظر و یا جریان فیلمسازی، یعنی وجود فیلمسازان مولف- وجود ندارد، از این جهت است که شناخت اشخاص اهمیت و جایگاهی دوچندان پیدا می کند. بررسی آنچه در صحنه سینمای ایران عملا در حال رخ دادن است، تنها با شناخت اشخاص دخیل در سینمای ایران میسر می شود، چرا که جریان سینمایی‌ای عملا وجود ندارد. وارد کردن دوگانه هایی همچون فیلمساز انقلابی و غیرانقلابی، اصلاح طلب و اصولگرا، ارزشی و غیرارزشی، چپ و راست، روشنفکر و غیر روشنفکر، و تقسیم و دسته بندی فیلمسازان و هنرمندان براساس این دوگانه ها، عملا هیچ کمکی به شناخت سینمای ایران نمی کند. به طرز واضحی، مشخص است که این دوگانه ها و یا چندگانه ها از عالم سیاست یا عالم روشنفکری قرار است بر سینما تحمیل شوند، و عملا در سینمای ایران وجود خارجی ندارند. غلبه اشخاص و روابط آنها بر سینمای ایران، تبعا باعث می شود عده ای به علت نزدیکی به اشخاصی خاص، جایگاه ویژه ای در سینمای ایران پیدا کنند و عده ای دیگر تبعا از این امتیاز برخوردار نباشند. نه اینکه لزوما هرکه به جایگاه بالایی رسیده، بی ارزش باشد یا هرکه از این قافله جا مانده، ارزشمند محسوب شود. اما به هرحال چنین مساله ای قطعا تبعیض های زیادی در پی خواهد داشت که بخش هایی از آنها در خلال مصاحبه ها و گفت و گوهای افراد انعکاس پیدا می کند. مشکل از اینجا آغاز می شود که
عده ای بدون شناخت اشخاص در سینمای ایران، و روابط آنها، می خواهند سینمای ایران، و اتفاقاتی که درون آن رخ می دهد را توضیح دهند. همین مساله است که نقد منصفانه را هم تحت تاثیر قرار می دهد و مانع از آن می شود که نقد صحیح و سازنده، اثر بگذارد. چون در نقد قائده این است که باید فیلم را نقد کرد، نه فیلمساز را. منتقد باید جدا از فیلمساز و حامیان فیلمساز و پشت پرده، صرفا خودِ فیلم را نقد کند. اما چنین نقدی محکوم به خوانده نشدن (فهمیده نشدن) است. چون عدم حمایت از یک فیلم، به معنای خصومت با فیلمساز تلقی می شود، یا خصومت با حامیان فیلم. منتقد هرچه داد بزند که کار من نقد است و غرض شخصی ندارم و از کسی پول نگرفته ام، حرفش باورپذیر نیست. عدم وجود گفتمان و یا جریان سینمایی، و در نتیجه غلبه و اهمیت یافتن اشخاص، همچنین بستر مناسبی برای سیاست زدگی سینمای ایران فراهم می کند. چون سینما خودش صاحب جریان و گفتمان خاصی نیست، فیلمساز با نزدیک شدن به جریان ها و گفتمان های سیاسی غالب، و چسباندن خود به آنها سعی در کسب اعتبار دارد. این است که دامن زدن به جنجال های روز سیاسی و شبه سیاسی در سینمای ایران بسیار رایج می شود. اینها به نظرم تاثیرات عدم وجود جریان و گفتمان سینمایی در ایران است. این صحبت های من اولا قطعا مبرا از خطا و اشتباه نیست، و ثانیا به این معنا نیست که چنین اتفاقاتی در حوزه فیلم و نقد و نظر در دیگر جاهای جهان، یعنی آمریکا و اروپا و ژاپن نمی افتد، اما در آن سرزمین ها، فیلمسازان قَدَری وجود دارند و نیز منتقدان صاحب نظر، که به جریان های هنریِ سینمایی جان می بخشند. اما سینمای ایران را باید در شرایط خودش فهمید. در سینمای ایران جریان خاصی هنوز شکل نگرفته، چون فیلمساز ایرانی نتوانسته در این فضای درهم و برهمِ آشفته ی سیاست زده، راه خودش را پیدا کند. این بود نظر من به صورت مختصر. پذیرای نقد و نظرهای شما عزیزان هستم. پایان.


مصاحبه مرحوم سید ضیاءالدین درّی با حسین لامعی:
https://www.aparat.com/v/iHBV4